گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

در ره عشق از خضر هم زندگی واماندگی است

پیش صاحب مشربان مردن حیات و زندگی است

قصه طوطی شنیدی مردنست آزادیت

تا نمردی گردنت در زیر طوق بندگی است

چون صراحی جز مسکینی نکردی سربلند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۹

 

زلف یار از دست رفت و دل ازو دیوانه ماند

مشک رفت از خانه اما بوی او در خانه ماند

خانه ناموس کندم از پی گنج مراد

آن نیامد عاقبت در دست و این ویرانه ماند

شمع چندان سر کشید از ناز کز برق فنا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۵

 

از جهان چون لاله داغت ایسهی قد میبریم

از ازل آورده ایم این داغ و با خود میبریم

میرویم ازین چمن با دست خالی همچو گل

داغ دل کاورده ایم اینجا یکی صد میبریم

جان من با عاشقان گر بد کنی نیکو بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۲

 

تا شنید این جان مسکین بویی از آن زلف مشکین

تازه شد زان بوی مشکین داغها بر جان مسکین

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳

 

همچو خلق و مردمیت در جهان ندیده کسی

کاین نگفته تلخی و آن رد نکرده ملتمسی

اهلی شیرازی