گنجور

فلکی شروانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

هجر تو یکباره زبونم گرفت

درد تو ز اندازه برونم گرفت

آن ستمی کز تو کشیدم چه بود

آن غم دل بین که کنونم گرفت

هست غمت بر دل من تیر هجر

[...]

فلکی شروانی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مطلع‌الانوار » بخش ۱ - از مناجاتها

 

زین دم غفلت که درونم گرفت

نفس زبونگیر زبونم گرفت

امیرخسرو دهلوی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

حسن پری جلوه کرد دیو جنونم گرفت

ای دل بدخواه من مژده که خونم گرفت

من که شب غم زدم بس خم از اقلیم عشق

تفرقه چونم شناخت حادثه چونم گرفت

خنجر جور توام سینه به نوعی شکافت

[...]

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode