گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

باز در جیب و کنارم همه خون ریخته است

اشک، دل را مگر از دیده برون ریخته است

بلدی در ره رفتن زخودم حاجت نیست

همه جا لخت دل افتاده و خون ریخته است

چرخ هم بی سرو پا گرد ره سودا شد

[...]

جویای تبریزی