×
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴۲
شب چون دل عاشقان پر از سودا شد
از چشم بد و نیک جهان تنها شد
با خون دلم چون سفر پنهانی
گویند اشارتی که وقت آنها شد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۵
زروی لاله رنگت آب رونق از چمنها شد
گل بی خار در عهد تو خار پیرهنها شد
اگر شام غریبان نسخه از زلف تو بردارد
همه صاحبدلان آواره خواهند از وطنها شد
ندارد راه کثرت در حریم وحدت یوسف
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۷
به رنگین جلوه ای در خون کشیدی، گوشه گیران را
ز شادی بخیه های خرقه ها چاک کفن ها شد
پر از مضمون عبرت مانده ام، پیچیده طوماری
ز پیری قامت فرسوده ام، صرف شکن ها شد