گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

 

ای ز مشکین طره ات بر هر دلی بند دگر

رشته جان را به هر موی تو پیوند دگر

زلف تو یارب چه زنجیر است کز سودای او

هر زمان دیوانه می گردد خردمند دگر

چون رهد مسکین دلم زان جعد خم در خم که هست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

جامی دم گفت و گو فرو بند دگر

دل شیفته خیال مپسند دگر

در شعر مده عمر گرانمایه به باد

انگار سیه شد ورقی چند دگر

جامی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲۵

 

از عزیزان با تو ما را هست پیوند دگر

جای یوسف را نگیرد هیچ فرزند دگر

خار دیوار تو از مژگان بود گیرنده تر

هر سرمو از تو چون زلف است دلبند دگر

از گرفتاران، سر بندی است هرکس را جدا

[...]

صائب تبریزی