×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵۱
آن کلاه کج بر آن سرو بلند او ببین
وان شراب آلوده لبهای چو قند او ببین
دل در آن زلف است، عذرش مشنو، ای باد صبا
مو به موی او به خود پیوند و بند او ببین
ای که می بافیش مو، آهسته تر کن شانه را
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۲
جلوه آن شوخ و جولان سمند او ببین
هر طرف آزاده ای سر در کمند او ببین
فتنه را خواهی پی تاراج عقل و دین سوار
کرده جا بر پشت زین سرو بلند او ببین
بس که خون گریم به راهش چون مه نو در شفق
[...]