گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳

 

نور چشمی و به مردم، نظری نیست تو را

آفتابی و به خاکم، گذری نیست، تو را

مردم از ناله زارم، همه با درد و ضرند

«لله الحمد» کزین درد سری نیست، تو را

صبح پیریم، اثر کرد و شبم، روز نشد

[...]

سلمان ساوجی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

با اسیران نظری نیست تو را

بر غریبان گذری نیست تو را

چون نیاری دگرم پیش نظر

گر نظر با دگری نیست تو را

قول دشمن مشنو در حق من

[...]

جامی