گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

دل جفای خطت از دور قمر می‌داند

فتنهٔ چشم تو را عین نظر می‌داند

آنچه دوش از ستم زلف تو بر من بگذشت

گر تو آگاه نیی باد سحر می‌داند

گِرد کویت چو صبا بی‌سروپا می‌گردد

[...]

خیالی بخارایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

منعم همه مال و کسب زر میداند

زاهد همه اوراد سحر میداند

عارف هنر و معرفت آموخته است

خوش وقت کسی که این هنر میداند

اهلی شیرازی