گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۲۱

 

تا کی باشم عاجز و مضطر مانده

بادی در دست و خاک بر سر مانده

هر روزم اگر هزاردر بگشایند

من زانهمه همچو حلقه بر در مانده

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن

 

دید محمودش چنان درمانده

خار او افتاده و خرمانده

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ

 

پای تا سر در تحیر مانده

نه تهی شان مانده نه پر مانده

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش دوم » بخش ۹ - الحكایة ‌و التمثیل

 

سیم رفته روی چون زر مانده

در به در در خاک هر در مانده

عطار
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

سرم خاکیست بعد از رفتنت در رهگذر مانده

نه چشمانند بر خاک از قدمهایت اثر مانده

من از دل داشتم چشم از جگر ادرار خون خوردن

چه باشد حال ما این دم که نی دل نه جگر مانده

سخن با من نمی گویی ز خاموشیت حیرانم

[...]

فضولی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

گذشتم از درت بر خاک سد جا چشم تر مانده

ببین کز اشک سرخم سد نشان بر خاک در مانده

بیا بنگر که غمناکیست چشم آرزو بر در

به امید نگاهی بر سراین رهگذر مانده

بجز من هر کرا دیدی ز بیماران غم گشتی

[...]

وحشی بافقی