گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

نالهٔ من جان غم‌پرورد می‌داند که چیست

زخم دل سخت است صاحب درد می‌داند که چیست

مست ناز است آن بت سنگین‌دل فارغ ز عشق

کافرم گر آه گرم و سرد می‌داند که چیست

گرچه لیلی همچو مجنون چاشنی از عشق یافت

[...]

اهلی شیرازی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چیست

مرد صاحب درد، درد مرد، می‌داند که چیست

هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما

حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست

رنج آنهایی که تخم آرزویی کشته‌اند

[...]

وحشی بافقی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۸

 

جان عاشق قدر داغ و درد می‌داند که چیست

سکه کامل عیاران مرد می‌داند که چیست

پای‌کوبان رفت ازین صحرای وحشت گردباد

قدر تنهایی بیابانگرد می‌داند که چیست

چهره زرّین گشاید آب رحم از دیده‌ها

[...]

صائب تبریزی