گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵۲

 

دل آمد و گفت هست سوداش دراز

شب آمد و گفت زلف زیباش دراز

سرو آمد و گفت قد و بالاش دراز

او عمر عزیز ماست گو باش دراز

مولانا