گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴

 

دلم به ملک قناعت نشان نمی‌داند

فغان که این سگ نفس استخوان نمی‌داند

شتاب عمر دلم را به شکوه آورده

جرس به جز گله کاروان نمی‌داند

یکی‌ست انجمن و خلوتم ز شور جنون

[...]

کلیم
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

به غیر کار جفا آسمان نمی‌داند

خموش باش که گردون زبان نمی‌داند

به تنگنای جهانم ملال و عیش یکی‌ست

که مرغ بیضه بهار و خزان نمی‌داند

ز لطف نیست مرا گر گذاشته‌ست به باغ

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸۳

 

دهان تنگ تو هر خرده‌دان نمی‌داند

که غیب را به جز از غیب‌دان نمی‌داند

اگرچه گام نخستین گذشتم از دو جهان

هنوز شوق مرا خوش عنان نمی‌داند

کسی که نیست تُنُک‌مایه از شعور و خرد

[...]

صائب تبریزی