گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

هیچ گه بینم که آن مه مهربان من شود

رام گردد با من و آرام جان من شود

استخوانی شد تنم از لاغری وان هم خوش است

گر سگش را میل سوی استخوان من شود

این چنین جولان کنان کان شهسوار آمد برون

[...]

جامی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

گر جهان از ماه تا ماهی از آن من شود

نیست چندانی که آن مه مهربان من شود

بی تو ای آرام جان تنها به کنج بی کسی

جز خیالت کیست تا آرام جان من شود

خانه ی دل را ز یاد غیر خالی کرده ام

[...]

رفیق اصفهانی