گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۶۶

 

گوی سیمین ذقن، زلف چو چوگان را ببین

در رکاب ماه نو خورشید تابان را ببین

گر ندیدی بر لب کوثر هجوم تشنگان

گرد لعل آبدارش خط ریحان را ببین

خستگان را در دل شبهاست افزون پیچ و تاب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۶۷

 

گلگل از می روی آتشناک جانان را ببین

گلفشانی را تماشا کن، چراغان را ببین

ای که می گویی چرا بی دین و دل گردیده ای

چشم های کافر آن نامسلمان را ببین

میوه فردوس را تاب نگاه گرم نیست

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۰

 

حال ما خواهی بدانی، زلف خوبان را ببین

شور خس را گر ندانی، موج توفان را ببین!

گرد راهش گو بیا و، چشم گریان را ببین

ای نسیم از کوی او برخیز و، توفان را ببین

رنجها باید کشیدن، تا دلی آید بدام

[...]

واعظ قزوینی
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۳

 

گفت چه ترسوست، جوان را ببین!

صاحبِ شمشیر و نشان را ببین!

ایرج میرزا
 
 
sunny dark_mode