گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

آخر ای بی‌رحم حال ناتوان خود بپرس

حرف محرومان خویش از محرمان خود بپرس

نام دورافتادگان گر رفته از خاطر تو نیز

از فراموشان بی‌نام و نشان خود بپرس

چون طبیب شهر گوید حرف بیماران عشق

[...]

محتشم کاشانی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس

از کسان یک بار حال ناتوان خود بپرس

شب به کویت مردمان را نیست خواب از دیده‌ام

گر زمن باور نداری از سگان خود بپرس

شرح دردم از زبان غیر پرسیدن چرا

[...]

وحشی بافقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

درد چون دادی طبیب از ناتوان خود بپرس

گر نمی‌پرسی ز درد از امتحان خود بپرس

ای گل نوخیز حال باغبان پیر را

از پی شکرانه نخل جوان خود بپرس

حالت شب‌ها که در کویت به روز آورده‌ام

[...]

آشفتهٔ شیرازی