گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵

 

خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست

تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم

این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست

جان درازیِ تو بادا که یقین می‌دانم

[...]

حافظ
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

لامکانی تو و امکان تو بی چیزی نیست

نهی در عالم فرمان تو بی چیزی نیست

از گریبان جهان سر به درآورده مرا

دست در گوشهٔ دامان تو بی چیزی نیست

صد هزاران به تمنای تو چون اسماعیل

[...]

سعیدا