گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۰

 

نیارم تاب دیدن، دیر دیرت بهر آن بینم

بباید هر زمان جانی که رویت هر زمان بینم

مرا گویند کش چون مردمان بین و مرو از جا

دلم بر جای باید کش به چشم مردمان بینم

بدینسان کامد از روی تو کار من به جان، وانگه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۸

 

من بی صبر و دل کان شکل زیباهر زمان بینم

بلای جان شود هر دیدن و من همچنان بینم

سوار شوخ من در جلوه ناز و من حیران

گه آن پا و رکاب و گاهی آن دست و عنان بینم

نهاده بر کمان تیر از پی صید و من مسکین

[...]

جامی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

چه حسن است اینکه گر صد بار رویت هر زمان بینم

شود هر بار افزون عشقم و خواهم همان بینم

به جان و دل شود افزون مرا مهر تو گر صد ره

به سویت هر زمان آیم به رویت هر زمان بینم

خوشا روزی که این جان و دل محزون غمگین را

[...]

رفیق اصفهانی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۲ - در ستایش رستم خان فرماید

 

من آن نشاط ‌کز این بزم دلستان بینم

نه از بهار و نه از سیر بوستان بینم

نه از تفرج غلمان نه از نظارهٔ حور

نه از بهشت نه از عمر جاودان بینم

کسان بهشت برین را در آن جهان بینند

[...]

قاآنی