گنجور

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

بر دیده خیال دوست بنگاشته ام

بس دیده بر این خیال بگماشته ام

در مرحله ای که بار برداشته ام

یک حوض ز خون دیده بگذاشته ام

ازرقی هروی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

بر دیده خیال دوست بنگاشته‌ام

دیدار بر آن خیال بگماشته‌ام

هر مرحله‌ای که رخت برداشته‌ام

صد حوض ز آب دیده بگذاشته‌ام

مسعود سعد سلمان
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۷۷ - فصل فی ختم الکتاب

 

پس برو نقش جد نگاشته‌ام

علم عشق برفراشته‌ام

سنایی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۲

 

در زمین دل خود تخم رضا کاشته ام

هر نفس خرمن شکری است که برداشته ام

با خیالت همه در خلوت یک حیرانی

دیده ام برگ گل و آینه پنداشته ام

به چه رو طوطی آیینه دیدار شوم

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode