گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

در محبت جان اگر بازی خوش است

گر کنی بازی چنین بازی خوش است

یار کرمانی اگر چه خوش بود

دلبر سر‌مست شیرازی خوش است

رند سرمستیم و با ساقی حریف

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۵

 

عاجزی از عاشق، از معشوق طنازی خوش است

از سپند افتادن، از آتش سرافرازی خوش است

کوهکن حیف است فارغبال دارد تیشه را

ناخنی تا هست در کف، سینه پردازی خوش است

خون دل در ساغر روشندلان زیبنده است

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode