چو خود منصور از تو راز دیده

ترا در دیده خود او باز دیده

نه منصور است شیخا را ز دیده

یقین گم کردهٔ خود باز دیده

ره مردان منم کل باز دیده

یقین در راه ایشان راز دیده

منم در قل هو الله راز دیده

در اینجا گه هوالله باز دیده

بدو منصور گفت ای راز دیده

کنون بگشای ای شهباز دیده

که منصور است مرد رازدیده

نمودی از حقیقت باز دیده

بدو منصور گفت ای راز دیده

تویی اسرار معنی باز دیده

ز یکی در یکی خود باز دیده

خود این انجام و خود آغاز دیده

صفاتی این زمان و راز دیده

نمودخود در اینجا باز دیده

چنانی پیش بین و راز دیده

که دلداری در اینجا باز دیده

از آن دم میزنی ای راز دیده

که این دم زان دم کل باز دیده

منم منصور و کلّی راز دیده

جمال حق در اینجا بازدیده

که میداند بیان جز راز دیده

که اوّل رادر آخر باز دیده

ظهورش عنصرآمد راز دیده

که خود در عنصرست او بازدیده

سلوک اوّلش بد راز دیده

ریاضت در میانه باز دیده

منم یعقوب یوسف باز دیده

دگر هم عزّت و هم ناز دیده

بده انصاف جان ای راز دیده

که یاری اندر آخر باز دیده

که عطّار است اینجا راز دیده

ز خود مرده در اینجا باز دیده

تو خود آسوده شو ای راز دیده

که گم کردی دل اندر باز دیده

تمامت کعبه است ای راز دیده

یقین بگشای ای شهباز دیده