گنجور

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود

چشم پر عربده‌اش بر سر ناز آمده بود

چشمش از ظاهر حالم خبری می‌پرسید

غمزه‌اش نیز به جاسوسی راز آمده بود

بود هنگامهٔ من گرم چنان ز آتش شوق

[...]

وحشی بافقی