گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

چو عشق کوس سکون از گران عیاری زد

قرار خیمه با صحرای بی‌قراری زد

دو روز ماند عیار حضور قلب درست

ز اصل سکه چو برنقد کامکاری زد

خوش آن نگار که چون کار و بار حسن آراست

[...]

محتشم کاشانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۲

 

به کشت خشمگینان آتش از ابر بلا ریزد

به قدر تلخرویی زهر از تیغ قضا ریزد

شکوهی هست با بی برگی ارباب قناعت را

که آتش را دل از چین جبین بوریا ریزد

نگیرد صبح اگر ساقی به یک پیمانه دستم را

[...]

صائب تبریزی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

نگاهش ار به سر نامه وفا ریزد

سواد صفحه ز کاغذ چو توتیا ریزد

به فرق ما اگرش ناگهان گذار افتد

چو گرد سایه ز بال و پر هما ریزد

خوشا بریدن راه وفا که در هر گام

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode