گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۸

 

هر طرف فتنه ای از گرد سواری برخاست

مژده ای دیده که از دور غباری برخاست

تو به خونریزی و ما از پی تسلیم شدن

هر که را دست و دلی بود به کاری برخاست

اسیر شهرستانی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

ساقی، رگ ابر آبداری برخاست

گویا که ز چشم می گساری برخاست

تا آینهٔ جام گرفتی در دست

زآیینهٔ خاطرم غباری برخاست

حزین لاهیجی
 
 
sunny dark_mode