×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵۲
مدار جان من از بهر جان ما روزه
از آنکه جانی و جان را دهد عنا روزه
لب پر از می و گویی که روزه می دارم
تو خود بگوی که باشد چنین روا روزه
اگر تو روزه برای خدای می داری
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۱
نشاید ای مه خورشید رخ تو را روزه
که نیست بر مه و خورشید هیچ جا روزه
تن تو کاهد و جان هزار سوخته دل
مکن مکن که نباشد تو را روا روزه
بسی نماند که سازد چو ماه نو باریک
[...]