گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۸

 

باز ترکش بسته آن ترک سوار آمد برون

ای فدایش جان که بر عزم شکار آمد برون

قصد آن دارد که سازد عالمی را صید خویش

ور نه با تیر و کمان بهر چه کار آمد برون

با که می نوشیده یارب دوش کامروز این چنین

[...]

جامی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴

 

از سپاه حسن آخر یک سوار آمد برون

کافتاب از شرم رویش شرمسار آمد برون

همچو نخل‌تر که باد تند ازو ریزد ثمر

پر نگاه و عشوه ریز و غمزه بار آمد برون

کار مرگ آن دم شد آسان کز قد آن نخل‌تر

[...]

محتشم کاشانی