گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱

 

شب من دام خورشید است گوئی زلف یار است این

شب است این یا غلط کردم که عید روزگار است این

اگر ناف بهشت از شب تهی ماند آن نمی‌دانم

مرا در ناف شب دانم بهشتی آشکار است این

سرشک من به رقص افتاد بر نطع زر از شادی

[...]

خاقانی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۶ - کشتن سرهنگان دارا را

 

نگهدار دستت که داراست این

نه پنهان چو روز آشکاراست این

نظامی
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب چهارم » فصل هشتم » بخش ۳ - حکایت

 

غایت عجز و اضطرار است این

کس نگوید که اختیار است این

شیخ محمود شبستری
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۶۷ - در وسوسه نماز و نیت برای کسب جمعیت

 

خلق حیران که در چه کار است این

دیو خرم که یار غار است این

جامی
 

خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۵۰

 

نشتر فولاد یا مژگان دلدار است این

نشات می یا نگاه چشم بیمار است این

ژاله بر گل یا خوی خجلت ز شرم روی دوست

یا عرق بر جبهه شوخ ستمکار است این

کلک مانی ریخت بر برگ سمن مشک ختن

[...]

خالد نقشبندی
 
 
sunny dark_mode