گنجور

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش

عذر عتاب گفتن و وعدهٔ وصل دادنش

بود جهان جهان فریب از پی جان مضطرب

آمدن و گذشتن و رفتن و ایستادنش

ناز دماند از زمین، فتنه فشاند از هوا

[...]

وحشی بافقی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۴

 

داد ضیا به عالمی پرده ز رخ کشادنش

پنجه آفتاب شد دست برو نهادنش

برد ز جای خود مرا جلوه کنان ستادنش

بست زبان شکوه ام لب به سخن کشادنش

سیدای نسفی