گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۲

 

خرد از سر زجوش شعله سودا برون آمد

جنون عشق موجی زد کف از دریا برون آمد

به این وارونی طالع درین میخانه چون باشم؟

مکرر خون به مینا کردم وصهبا برون آمد

پریشانگرد را آغاز و انجامی نمی باشد

[...]

صائب تبریزی