گنجور

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » المقالة الرابع عشر

 

پسر گفتش اگر آب حیاتم

نخواهد داد از مردن نجاتم

نباید کم ازانم هیچ کاری

که بشناسم که چیست آن آب باری

گر از عین الحیاتم نیست روزی

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱) سکندر و وفات او

 

سکندر در کتابی دید یک روز

که هست آب حیات آبی دلفروز

کسی کز وی خورد خورشید گردد

بقای عمرِ او جاوید گردد

دگر طبلیست با او سرمه دانی

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲) حکایت نمرود

 

یکی کَشتی شکست و هفتصد تن

درآب افتاد و باقی ماند یک زن

زنی برتختهٔ آنجا مگر ماند

بزاد القصّه وز وی یک پسر ماند

چو بنهاد آن زن آشفته دل بار

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۳) حکایت آن مرد که صدقه بدرویشان می‬داد

 

بزرگی گفت پر شوقست جانم

که شد عمری که من دربندِ آنم

که از من صدقهٔ برسد بدرویش

که آن صدقه نبیند کس کم و بیش

چو رفتست این دقیقه بر زبانش

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۴) حکایت لقمۀ حلال

 

رفیقی گفت با من کان فلانی

حلالی می‌خورد قوت جهانی

که جزیت از جهودان می‌ستاند

وز آنجا می‌خورد، به زین که داند

بدو گفتم که من این می‌ندانم

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۵) حکایت پیرزن با شیخ و نصیحت او

 

نشسته بود روزی پیرِ اصحاب

ز پنداری و شهرة پیشِ محراب

درآمد از در مسجد یکی زال

ولی همچون الف با قدِّ چون دال

بدو گفتا که در عین هلاکی

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۶) حکایت امیرالمؤمنین عمرخطاب رضی الله عنه با جوان عاشق

 

بحربی رفت فاروق و ظفر یافت

وزان کفّار هر کس را که دریافت

شهادة عرضه کردی گر شنیدی

نکُشتی ور نه حالی سر بریدی

جوانی بود دل داده بمعشوق

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۷) حکایت آن درویش که آرزوی طوفان کرد

 

یکی پرسید ازان گستاخ درگاه

که هان چیست آرزوی تو درین راه

چنین گفت او که طوفانیم باید

که خلق این جهان را در رباید

نماند از وجود خلق آثار

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر

 

جوانی سرو بالا بود چون ماه

ز مهر او جهانی گشته گمراه

بخود از پیشه او راگازری بود

همیشه کارِاو خود دلبری بود

چو خَم دادی سر زلف زِرِه وار

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۹) حکایت مجنون با آن سائل که سؤال کرد

 

چنین گفتست مجنون آن یگانه

که یک تن داد دادم در زمانه

دگر بودند مشتی بی‌سلامت

که می‌کردند در عشقم ملامت

زنی پیش من آمد- گفت- یک روز

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۰) حکایت روباه که در دام افتاد

 

بدام افتاد روباهی سحرگاه

بروبه بازی اندیشید در راه

که گر صیّاد بیند همچنینم

دهد حالی بگازر پوستینم

پس آنگه مرده کرد او خویشتن را

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۱) حکایت سلطان محمود با ایاز

 

مگر سلطان دین محمود یک روز

ایاز خویش را گفت ای دلفروز

کرا دانی تو از مه تا بماهی

که ازمن بیش دارد پادشاهی

غلامش گفت ای شاه جهاندار

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۲) حکایت محمد عیسی با دیوانه

 

محمد ابن عیسی کز لطیفه

سبق بُرد از ندیمان خلیفه

مگر می‌رفت بر رخشی نشسته

سر افساری مرصّع تنگ بسته

غلامانش شده یک سر سواره

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۳) حکایت سلطان محمود که با دیوانه نشست

 

بر دیوانهٔ محمود بنشست

نهاد او چشم برهم، شاه بشکست

بدو گفت این چرا کردی، چنین گفت

که تا رویت نه بینم، شه برآشفت

بدو گفتا لقای شاهِ عالم

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۴) حکایت دیوانه‌ای که گلیم فروخت

 

گلیمی بود آن شوریده جان را

بمردی داد تا بفروشد آن را

بدو آن مرد گفت این بس درشتست

بنرمی همچو پشت خارپشتست

خرید آن مرد ارزان و هم آنگاه

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۵)حکایت آن زن که طواف کعبه می‬کرد و مردی که نظر برو کرد

 

یکی عورت طواف خانه می‌کرد

نظر افکند بر رویش یکی مرد

زنش گفتا گر اهل رازئی تو

چنین دم کی بمن پردازئی تو

ولی آگه نهٔ تو بی سر و پای

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۶) حکایت مهستی دبیر با سلطان سنجر

 

مهستی دبیر آن پاک جوهر

مقرَّب بود پیش تختِ سنجر

اگرچه روی او بودی نه چون ماه

ولیکن داشت پیوندی بدو شاه

شبی در مرغزار رادکان بود

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۷) حکایت محمود و شمار کردن پیلان

 

مگر یک روز محمود عدوبند

پسر را گفت کای داننده فرزند

ببین تا پیل چندست این زمانم

که من اکنون عددشان می‌ندانم

پسر بشمرد و گفتش ای خداوند

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۸) حکایت عیسی علیه السلام با جهودان

 

بکوئی می فرو شد عیسی پاک

جهودانش بسی دشنام بی باک

بدادند و خوشی آن پاک زاده

دعا می‌گفتشان روئی گشاده

یکی گفتش نمی‌کردی پریشان

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۹) حکایت آن دزد که گرفتار شد

 

مگر شد ناگهی دزدی گرفتار

ز گرد راه بردندش سوی دار

امان می‌خواست از عجز و نیازی

که ریزد آب و بگزارد نمازی

که یا رب در چنین وقتی وجائی

[...]

عطار
 
 
۱
۲
sunny dark_mode