ندیدی آنچه اینجا دیدنی بود

که گوشت مر سخن بسیار بشنود

تو ذاتی در صفات اینجای موجود

بتو پیدا شده دیدار معبود

ترا آزرد یا درمان برد زود

بیابی در میان دیدار معبود

دلش مستغرق فرمان شه بود

چو آن اسرار از جبریل بشنود

قضا ابلیس را سجده بفرمود

که خود او لایق این طوق کل بود

که آدم گوی تا گندم خورد زود

که ما هستیم زو پیوسته خوشنود

ز شرعت واصلی پیدا شود زود

ببینی ناگهان دیدار معبود

اگر جان و تنت روشن شود زود

تنت جانست و جانت هست معبود

طلسم آدم شکست و گنج بنمود

وگرنه گنج دراوّل نهان بود

بخود میگفت کاینجا مزد حق بود

که ما را ناگهانی روی بنمود

بحوّا گفت بستان و بخور زود

که تا آدم کنی از خویش خشنود

برون کن از بهشتم تا رود زود

که تا گردم از او این بار خشنود

خیالی بود بگذشته از این زود

چه چاره آدم اکنون بودنی بود

فدای یار شد در عین مقصود

که اورا بود کل دیدار معبود

که معشوقش رخ اینجاگاه بنمود

که گوئی آن زمان عین لقا بود

خبرداری که درگفتار ت او بود

یقین اسرار گفت و خویش بشنود

نمود اصل وفرع اینجا یکی بود

که بیشک در دوئی این روی بنمود

دل و جانش را تحقیق بنمود

بیک دم جان من اینجای بربود

یکی شو بایزید اندر بَرَم زود

که تا یابی مرا دیدار معبود

ز جان اسرار جانان باز دان زود

که تا حاصل کنی از دوست مقصود