کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۲۶
مشکین سر زلف یا رو نازک تن او
کز ناز نگشت باد بیرامن او
یا رب که چه فرخنده و خوب افتادست
بخت کله و طالع پیراهن او
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۳
یا قمرا لوعه للقمرین سکن
حلت علی حریمهم فی خطر لیمنوا
یا شجرا غصونه فوق سماء وهمنا
هز هز فی قلوبنا مرحمه لنجتنوا
هر کی تو گردنش زدی گشت درازگردن او
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۰ - در بیان آنکه منکر شیخ منکر شیخ نیست از او منکر است. و آنکه نزد شیخ نمیآید از رد شیخ است و آنکه از شیخ کرامتی نمیبیند نیست که شیخ را کرامت نیست، شیخ از سر تا پا همه کرامت است الا چون آن مرید را نمیخواهد خوبی و کرامت خود را از او پنهان میدارد. شیخ صفت خدا دارد که تخلقوا باخلاق اللّه حق تعالی خوب است خوب را دوست میدارد که ان اللّه جمیل یحب الجمال.
همه چون مور گرد خرمن او
همه محتاج علم و هر فن او
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۳
نارست جهان بگرد پیراهن او
خارست گلش بباد ده خرمن او
تا گنبد نه روزن شش در کردند
بس دود دلی که پر شد از روزن او
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - فی نعت سلطان الانبیا و مناقب الائمة اثنا عشر علیهم السلام
طراز کسوت مه بود عطف دامن او
چراغ دیده ی خور بود رای روشن او
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰
باز میافکند آن زلف کمند افکن او
کار آشفته ما را همه در گردن او
مکش ای باد صبا دامن گل را که نهاد
کار خود بلبل سودا زده بر دامن او
آتش عارض او از دل ماهر دودی
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳
بیماری شمع بین و آن مردن او
تب دارد و میرود عرق از تن او
بر شمع دلم سوخت که در بیماری
کس بر سر او نیست به جز دشمن او
قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۳ - فی نعت سیدالمرسلین،صلوات الله و سلامه علیه
در دریای نبوت جان او
«لی مع الله »آیتی در شأن او
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱
آن تندخو که آمد خون ریختن فن او
گر خون من نریزد خونم به گردن او
هر دم چرا نهد رو دامن به پشت پایش
چاک است جیب جانم از رشک دامن او
طاق رواق عیشم گردد چو گاه گاهی
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۰۳ - قصه غوری و حج رفتن او به یک تگ و بازگشتن او از منزل اول
خانه گیری به کوی و برزن او
نگذاری ز چنگ دامن او
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۴۹ - قصه آن جوان که بر دختر عم عاشق شد و در عشق وی نام دزدی بر خود نهاد و ناموس عم نگاه داشت و بدان سبب به مقصود رسید
خواست از مهر روی روشن او
که درآید چو مه به روزن او
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۴ - در ترشیح اصل این شجره به رشحه توحید و توشیح صدر این مخدره به وشاح تحمید و فی مناجات
چون نه گردن نهی آمد فن او
لعن شد طوق نه گردن او
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۳ - بردن برادران یوسف را از پیش پدر و در راه هدایت خود چاه ضلالت کندن و وی را بی هیچ جنایت در چاه افکندن
کشیدند از بدن پیراهن او
چو گل از غنچه عریان شد تن او
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۰ - تربیت کردن زلیخا یوسف را علیه السلام و خدمتگاری نمودن وی مر او را به آنچه دسترس وی بود
چو پیراهن کشیدی بر تن او
شدی همراز با پیراهن او
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۴ - کشیدن سرهنگان یوسف را علیه السلام به جانب زندان و گواهی دادن طفل شیرخواره به پاکی وی و گذاشتن وی
ور از پس چاک شد پیراهن او
بود پاک از خیانت دامن او
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۷ - انگیز کردن زنان مصر زلیخا را بر فرستادن یوسف علیه السلام به زندان و فرمان بردن زلیخا ایشان را
ولی سوهان نگیرد آهن او
نباشد غیر رو سختی فن او
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۸ - در پشیمان شدن زلیخا از فرستادن یوسف علیه السلام به زندان و فریاد و زاری کردن بر مفارقت وی
گرفتی دمبدم پیراهن او
که روزی سوده بودی بر تن او
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۰ - رفتن زلیخا در روز به بام قصر خویش و از آنجا نظاره بام زندان کردن و بر مفارقت یوسف ناله و زاری برداشتن
در افتم سرنگون از روزن او
به پیش آفتاب روشن او
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۹ - غلبه کردن محبت زلیخا بر یوسف علیه السلام و بنا کردن عبادتخانه از برای وی
چو زد دست از قفا در دامن او
ز دستش چاک شد پیراهن او
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۲۷ - ابا نمودن پدر لیلی از پیوند دادن وی با مجنون
لیلی جان است و من تن او
یارب به روان روشن او