گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۶ - حسن و مال

 

در اثر بخشش و بذل نعم

خلق پرستند ورا چون صنم

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۷ - سیرچمن

 

از پی تفریح شدم صبحدم

در چمنی غیرت باغ ارم

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۷ - سیرچمن

 

گل ننهادی که نهد نیم دم

دیدهٔ خود بلبل شیدا بهم

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۸ - نصیحت

 

گمان کن سلیمانی و آن حشم

بدست تو افتاده از بیش و کم

صغیر اصفهانی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » در نکوهش روزگار

 

از عدم آورده‌اند و می‌برندم در عدم

زندگی راه مزارست، از رحم در هر قدم

اندرین ره فتنه است و شور و شر و هم و غم

کاش می‌دانستمی این نکته را اندر رحم

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۲ - تابلوی اول: شب مهتاب

 

در آن دقیقه که آن‌ها جدا شدند از هم

به عضو پردگی و محرمانهٔ مریم

فتاد دیدهٔ پروین و ماه نامحرم

ستاره‌ها همه دیدند آسمان‌ها هم

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۳ - تابلوی دوم: روز مرگ مریم

 

به یک سفید کتانی، ز فرق تا به قدم

چو تازه غنچه به پیچیده پیکرش محکم

بکنده‌اند یکی گور و قامتِ مریم

بخفته است در آن تیره خوابگاه عدم

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۳ - تابلوی دوم: روز مرگ مریم

 

به گور، خاک همی ریزد، او ولی کم کم

تو گو که میل ندارد، به زیر گل مریم:

نهان شود، پدر مریم است، این آدم

بعید نیست تو نشناسی‌اش، اگر من هم!

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۳ - تابلوی دوم: روز مرگ مریم

 

قریب شش مه ز آغاز سال نو با هم

بُدَند گرم همانا همین که شد کم کم،

بزرگ ز اول پاییز، اِشکَمِ مریم

بساط عشق دگر، ز آن به بعد خورد به هم

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۴ - تابلوی سوم: سرگذشت پدر مریم و ایدآل او

 

بساط بی‌شرفی، ز آن سپس خورَد بر هم

رسد به کیفر خود، نیز قاتلِ مریم

سپس چو گشت خریدار مرده‌شویان کم

دگر نماند در این ملک از این قبیل آدم

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۵ - اندیشه های عرفانی

 

من در آن حال که ره می رفتم

رو بگرداندم و اینش گفتم:

نک ز تو چند قدم دور، اگر می گردم

نگرانم مشو ای خاک که برمی گردم

من هم ای خاک ز تو، خاک به سر می گردم

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۶ - در قلعه خرابه

 

رفتم اندرش که تا جای کنم

هم ز نزدیک تماشای کنم

دیدم آن مهد بسی سلسله شاهان عجم

بامش بس خورده لگد، طاقش برآورده شکم

بالش خسرو و آرامگه کله جم

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۸ - تظاهر ملکه کفن پوشان

 

من هیولای سعادت هستم

که بر این تیره سرا دل بستم

مر مرا هیچ گنه نیست به جز آنکه زنم

زین گناه است که تا زنده ام اندر کفنم

من سیه پوشم و تا این سیه از تن نکنم

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۸ - تظاهر ملکه کفن پوشان

 

بهر گور است معطل ماندم

ورنه من فاتحه خود خواندم

از همان دم که در این تیره دیار آمده ام

خود کفن کرده ببر، خود به مزار آمده ام

همچو موجود جمادی، نه بکار آمده ام

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۸ - تظاهر ملکه کفن پوشان

 

هر چه گفتم: چه شدت؟ در پاسخ

ناله سر کرد که آوخ آوخ

«من به ویرانه ز ویران شدن ایرانم!

من ملک زاده این مملکت ویرانم!

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۹ - برگشت از بقعه به ده

 

این حکایت همه جا می گفتم

چون سه سال دگر ایران رفتم

هر چه زن دیدم آنجا همه آنسان دیدم!

همه را زنده درون کفن انسان دیدم!

همه را صورت آن زاده ساسان دیدم!

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴ - در صفحه غرب

 

ایا خسرو کشور پاک جم

ترا کشوری، بایدا چون ارم

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴ - در صفحه غرب

 

شما ای سران سپه ساز خصم!

مر این نیست بستوده آیین و رسم

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - نطق لرد معروف!

 

ز صفاری ز سلجوقی و دیلم

نگویم ز «آل بویه» بیش یا کم

میرزاده عشقی
 
 
۱
۲۹۵
۲۹۶
۲۹۷
۲۹۸
sunny dark_mode