گنجور

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند

 

دوای درد هر بیچاره دانی

علاج دردمندان را تو دانی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

یقین کُنْتُ نَبِیّا گر بدانی

بجز احمد دگر چیزی ندانی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

یقین گر مصطفی را دوست دانی

از او اسرار ذاتت باز دانی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

درون بحر جوهر می‌ندانی

در این معنی تو ره بر تا بدانی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

خبر کن بیخبر تا خود بدانی

همی گویم بتو کلّی تو دانی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

نمیخوانی از آنش ره ندانی

که سرّ آب در خود باز دانی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۴ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

سوم صنع است ار این می ندانی

که میبخشد حیات جاودانی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

ز شاگردان نظر کن تا بدانی

که از ایشان حقیقت بازدانی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

همه در پیش تست و تو ندانی

ز من اکنون همه سرباز دانی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۶ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

چنین بد قصّهٔ من تابدانی

دوای درد من اینجا تو دانی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۵ - در خبر دادن سلطان العارفین بایزید فرماید

 

سخن از دیده گفتم تا بدانی

سخن ازدیده گو گر کاردانی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۵ - در خبر دادن سلطان العارفین بایزید فرماید

 

حضور خود طلب گر راز دانی

که از عین حضور اینها بدانی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۸ - در اسرار خطاب با جان و وصل دیدار فرماید

 

ترامقصود این بُد تا بدانی

کنون دانستهٔ و کاردانی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۷ - سؤال کردن در علم تفسیر فرماید رحمةاللّه

 

چو این دم یار با تست و ندانی

چنین غافل بگو آخر چه دانی

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۳۰

 

ای دل چو نصیب تست سرگردانی

از طالع شوم خود چه سرگردانی

چون رزق تو این است کز اوّل دادند

پس جهد تو هیچ است دلا نادانی

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۳۲

 

گه می خوانی مرا و گه می رانی

عاجز کردی مرا ز سرگردانی

چون می نبری مرا چرا می خوانی ؟

کز پای من آمدن نیاید دانی

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵۴

 

آن چیز که هست در سبد میدانی

از سر سبد تا بابد میدانی

هر روز بگویم به شبم یاد آید

شب نیز بگویم که تو خود هم دانی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴۸

 

ای عشق تو عین عالم حیرانی

سرمایهٔ سودای تو سرگردانی

حال من دلسوخته تا کی پرسی

چون می‌دانم که به ز من میدانی

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode