گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

من گرفتم که به عشاق وفا نتوان کرد

آخر ای پادشه حسن جفا نتوان کرد

سفر کعبه کنی کاش که آنجا گویم

روز عید است و حرم ترک فدا نتوان کرد

چون شوی بی خبر از باده مگو جمشیدم

[...]

یغمای جندقی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

دل ز قید غمت ای دوست رها نتوان کرد

هست دردی غم عشقت که دوا نتوان کرد

میتوان دین و دل و عقل ز کف داد ولی

رشتهٔ زلف تو از دست رها نتوان کرد

تا دل جام نشد خون به لبانت نرسید

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode