×
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
من گرفتم که به عشاق وفا نتوان کرد
آخر ای پادشه حسن جفا نتوان کرد
سفر کعبه کنی کاش که آنجا گویم
روز عید است و حرم ترک فدا نتوان کرد
چون شوی بی خبر از باده مگو جمشیدم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸
دل ز قید غمت ای دوست رها نتوان کرد
هست دردی غم عشقت که دوا نتوان کرد
میتوان دین و دل و عقل ز کف داد ولی
رشتهٔ زلف تو از دست رها نتوان کرد
تا دل جام نشد خون به لبانت نرسید
[...]
۱
۲