چو جوهر یافتی از جوهر ذات

تو گردی بیشکی اسرار و آیات

شود جسم تو جان و جانت آن ذات

چو خورشیدی بتابد سوی ذرّات

بیک دم دار او را قائم الذّات

که تاکل دم زند از عین آیات

جمال بی نشانت دیده‌ام ذات

از آن دیدار جان شد جمله ذرّات

یکی می‌دانمت در جوهر ذات

به تو پیدا حقیقت جمله ذرّات

یکی جام است نور پاکت ای ذات

همی رانی در اینجا عین آیات

نفخت فیه من روحی تو از ذات

منقش گشته اندر عین ذرّات

نفخت فیه من روحی ز جنّات

حقیقت سجدهٔ تو کرده ذرّات

چنان تسلیم کن جان اندر آن ذات

که نور قدس گردد جمله ذرّات

حقیقت آخر آن دم شوی ذات

شود جان مر حقیقت جمله ذرات

همه رفتند اندر جوهر ذات

رها کردند اینجا جسم ذرّات

بظاهر اندر اینجا هست جنات

حقیقت هم لقا و جوهر ذات

خبر کن بیخبر خود را از آن ذات

که اینجا نقش گردد جمله ذرّات

خبر کن خویش از آن پاکیزه ذرّات

که دیده بود اینجا جوهر ذات

بخواهی رفت اندر جوهر ذات

حقیقت محو خواهی کرد ذرّات

وصال عشق عاشق گشت کل ذات

حقیقت ذات شد اعیان ذرّات

فنا خواهید شد هر چار در ذات

یکی خواهید بودن عین آیات

حجاب اینجا براندازید از ذات

یکی گردید عین جمله ذرّات

حجاب اینجا نخواهد ماند در ذات

شو از تحقیق نادان عین آیات

سوی خاک آمدی از حضرت ذات

وطن کردی عجب در عین ذرّات