سپهدار از آن پس برآراست کار

شدن سوی ایران بَر شهریار

برون رفت مهراج با او به هم

همی رفت یکی هفته ره بیش و کم

سر هفته بدرود کردش پگاه

[...]

روزی و چه روز؟ عالم افروز

روشن همه چشمی از چنان روز

صبحش ز بهشت بردمیده

بادش نفس مسیح دیده

آن بخت که کار ازو شود راست

[...]

ای دل از این خیال سازی چند

به خیالی خیال بازی چند

از سر این خیال درگذرم

دور به ز این خیال‌ها نظرم

آنچه مقصود شد در این پرگار

[...]

آنچه او هم نو‌ است و هم کهن است

سخن است و در این سخن، سخن است

زآفرینش نزاد مادرِ کُن

هیچ فرزند خوب‌تر ز سخُن

تا نگویی سخنور‌ان مُردند

[...]

دلا اکنون شدی از خواب بیدار

رهائی یافتی از خواب بیدار

ز غفلت آمدی بیرون حقیقت

بسی خوردی در اینجا چون حقیقت

بغفلت روزگاری بسپریدی

[...]

یکی از بایزید این باز پرسید

که اینجاگه حقیقت حق توان دید

بچشم صورت او را میتوان یافت

بگو تامن خبر یابم از آن یافت

جوابش داد سلطان حقیقت

[...]

شنیدم یکی از ملوک کیان

که از دولتش کس ندیدی زیان

بیک گله، از عدل او گرگ و میش

بیک چشمه، از داد او نوش و نیش

یکی روز داد از کرم بار عام

[...]

چه ذلت‌ها کشید این ملت زار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ترقی اندرین کشور محال است

که در این مملکت قحط‌الرجال است

خرابی‌از جنوب و از شمال است

[...]