گنجور

عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا

 

آفرین جان آفرین پاک را

آنکه جان بخشید و ایمان خاک را

عرش را بر آب بنیاد او نهاد

خاکیان را عمر بر باد او نهاد

آسمان را در زبردستی بداشت

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت

 

خورد عیاری بدان دل‌خسته باز

با وثاقش برد دستش بسته باز

شد که تیغ آرد زند در گردنش

پارهٔ نان داد آن ساعت زنش

چون بیامد مرد با تیغ آن زمان

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

خواجهٔ دنیا و دین گنج وفا

صدر و بدر هر دو عالم مصطفی

آفتاب شرع و دریای یقین

نور عالم رحمة للعالمین

جان پاکان خاک جان پاک او

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » حکایت مادری که فرزندش در آب افتاد

 

مادری را طفل در آب اوفتاد

جان مادر در تب و تاب اوفتاد

در تحیر طفل می‌زد دست و پای

آب بردش تا بناب آسیای

خواست شد در ناو مادر کان بدید

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی‌فضیلة امیرالمؤمنین ابوبکر رضی الله عنه

 

خواجهٔ اول که اول یار اوست

ثانی اثنین اذهما فی الغار اوست

صدر دین صدیق اکبر قطب حق

در همه چیز از همه برده سبق

هرچ حق از بارگاه کبریا

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی فضیلة امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه

 

خواجهٔ شرع آفتاب جمع دین

ظل حق فاروق اعظم شمع دین

ختم کرده عدل و انصافش به حق

در فراست بوده بر وحیش سبق

آنک حق طاها برو خواند از نخست

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی فضیلة امیرالمؤمنین عثمان رضی الله عنه

 

خواجهٔ سنت که نور مطلق است

بل خداوند دو نور پر حق است

آنک غرق قدس و عرفان آمدست

صدر دین عثمن عفان آمدست

رفعتی کان رایت ایمان گرفت

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی فضیلةامیرالمؤمنین علی رضی الله عنه

 

خواجهٔ حق پیشوای راستین

کوه حلم و باب علم و قطب دین

ساقی کوثر، امام رهنمای

ابن عم مصطفا، شیرخدای

مرتضای مجتبا، جفت بتول

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » درتعصب گوید

 

ای گرفتار تعصب مانده

دایما در بغض و در حب مانده

گر تو لاف از عقل و از لب می‌زنی

پس چرا دم در تعصب می‌زنی

در خلافت میل نیست ای بی‌خبر

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » حکایت عمر که می‌خواست خلافت را بفروشد

 

چون عمر پیش اویس آمد به جوش

گفت افکندم خلافت در فروش

این خلافت گر خریداری بود

می‌فروشم گر به دیناری بود

چون اویس این حرف بشنید از عمر

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » حکایت شفقت کردن مرتضی بر دشمن

 

چونک آن بدبخت آخر از قضا

ناگهان آن زخم زد بر مرتضا

مرتضی را شربتی کردند راست

مرتضا گفتا که خونریزم کجاست

شربت او را ده نخست آنگه مرا

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » حکایت گفتن مرتضی اسرار خویش را با چاه و پر خون شدن چاه

 

مصطفا جایی فرود آمد به راه

گفت آب آرند لشگر را ز چاه

رفت مردی بازآمد پر شتاب

گفت پر خونست چاه و نیست آب

گفت پنداری ز درد کار خویش

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » حکایت چوب خوردن بلال

 

خورد بر یک جایگه روزی بلال

بر تن باریک صد چوب و دوال

خون روان شد زو ز چوب بی‌عدد

هم چنان می‌گفت احد می‌گفت احد

گر شود در پای خاری ناگهت

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » حکایت رفتن مصطفی بسوی غار و خفتن علی در بسترش

 

گر علی بود و اگر صدیق بود

جان هر یک غرقهٔ تحقیق بود

چون بسوی غار می‌شد مصطفا

خفت آن شب بر فراشش مرتضا

کرد جان خویشتن حیدر نثار

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » سخنی از رابعه

 

زو یکی پرسید کای صاحب قبول

تو چه می‌گویی ز یاران رسول

گفت من از حق نمی‌آیم به سر

کی توانم داد از یاران خبر

گرنه در حق جان و دل گم دارمی

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » درخواست پیغمبر (ص) از پروردگار که کار امتش را به او سپارد

 

سید عالم بخواست از کردگار

گفت کار امتم با من گذار

تا نیابد اطلاعی هیچ‌کس

بر گناه امت من یک نفس

حق تعالی گفتش ای صدر کبار

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان

 

مرحبا ای هدهد هادی شده

در حقیقت پیک هر وادی شده

ای به سرحد سبا سیر تو خوش

با سلیمان منطق‌الطیر تو خوش

صاحب سر سلیمان آمدی

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت سیمرغ » حکایت سیمرغ

 

ابتدای کار سیمرغ ای عجب

جلوه‌گر بگذشت بر چین نیم شب

در میان چین فتاد از وی پری

لاجرم پر شور شد هر کشوری

هر کسی نقشی از آن پر برگرفت

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت بلبل

 

بلبل شیدا درآمد مست مست

وز کمال عشق نه نیست و نه هست

معنیی در هر هزار آواز داشت

زیر هر معنی جهانی راز داشت

شد در اسرار معانی نعره زن

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد

 

شهریاری دختری چون ماه داشت

عالمی پر عاشق و گمراه داشت

فتنه را بیداریی پیوست بود

زانک چشم نیم خوابش مست بود

عارض از کافور و زلف از مشک داشت

[...]

عطار
 
 
۱
۲
۳
۸۵
sunny dark_mode