گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۲

 

ای پشت بداده رفته هم روز نخست

برخیز که این گریهٔ ابر از غم تست

تا ابر بهار خاک پای تو بشست

بر خاک تو سبزه همچو خطّ تو برُست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۱

 

جانی دارم عاشق و شوریده و مست

آشفته و بی قرار، نه نیست، نه هست

طفلی عجب است جان بی دایهٔ من

خو باز نمیکند ز پستان الست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶۲

 

تا پاک نگردد دل این نفس پرست

دستم ندهد بر سر کوی تو نشست

تا عشق تو برهم نزند هرچه که هست

ندهد سر مویی ز سر موی تو دست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۶

 

گاهی به خودم بار دهد مستی مست

گاهی ز خودم دور کند پستی پست

گاهیم چنان کند که حیران گردم

تا هست جهان و در جهان هستی هست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۳

 

از بس که شکر فشاند عشق تونخست

جاوید همه جهان شکر خواهد جست

هرچیز که مییابم و میخواهم جست

گویی شکر لعل تو دارد بدرست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۵۳

 

چون گشت دل من از سر زلف تو مست

هرگز بندادم ز سر زلف تو دست

گفتی سر زلف من کرا خواهد بود

دانی که سر زلف تو دارم پیوست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۴

 

گفتی که «ترا چو خاک گردانم پست

تا نیز به زلفِ دلکشم ناری دست»

خاکم مکن ای نگار بادم گردان

تا گِردِ سرِ زلفِ تو گردم پیوست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۳۳

 

برخاست دلم، چوباده در خم بنشست

وز طلعت گل هزاردستان شد مست

دستی بزنیم با تو امروز به نقد

زان پیش که از کار فرو ماند دست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴

 

از دست گلابگر گل عشوه پرست

در پای آمد چنانکه بر خاک نشست

گل خون شد و از درد به بلبل میگفت:

«آخر به چنین خون که بیالاید دست»

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳۰

 

گل گفت: چو نیست هفتهای روی نشست

از کم عمری پشت امیدم بشکست

هر چند چو آتشم بدین سیرآبی

بر خاک فتاده میروم باد به دست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳۲

 

گل بر سر پای غرقهٔ خون زانست

کاو روز دویی درین جهان مهمانست

پیکان در خون عجب نباشد دیدن

در غنچه نگر که خونِ در پیکان است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴۱

 

بشکفت به صد هزار خوبی گل مست

وز رعنایی جلوه گری در پیوست

وآخر چو ندید در جهان جای نشست

ننشست ز پای و میبشد دست به دست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۵۴

 

با گل گفتم که با چنین عمر که هست

انگار که نیست رخت بر باید بست

گل گفت: چو نیست در جهان جای نشست

هم بر سر پای میروم دست به دست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۳

 

پروانه به شمع گفت: «از روزِ نخست

چون کشته شوم بر سرت از عهد درست

زنهار به اشکِ خود بشویی تو مرا»

شمعش گفتا: «شهید رانتوان شست»

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی فضیلة امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه

 

آنک حق طاها برو خواند از نخست

تا مطهر شد ز طاها و درست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی فضیلة امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه

 

چون نخستش حق نهد در دست دست

آخرش با خود برد آنجا که هست

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵۸
sunny dark_mode