هنوز اندر کمال شیخ اینجا

نمیدانی یقین گفتار ما را

چنان در فکر ماندستند اینجا

فتاده از خروش بانگ وغوغا

دم از حق میزند امروز با ما

یقین ما نیز هم گفتیم زیبا

جلال اندر جمالش هست پیدا

در اینجا کرد رازم آشکارا

مرا گم میکنی یارا در اینجا

که امشب آمدی در عشق پیدا

حیات جاودان بخشید او را

مرا ز آب حیات آن شاه بینا

هر آن چیزی که فرمائی در اینجا

حقیقت آن کنیم ای پیردانا

بگو اسرار او با ما در اینجا

که ترا میگوید منصور دانا

بآبی گشتهٔ قانع در اینجا

کجا آخر توانی خورد دریا

بگفت این و بشد در قعر دریا

فتاد اندر میان بحر غوغا

تو داری دید جانان اندر اینجا

تو هم دیدی ز دید خویش ما را

توداری دید جانان اندراینجا

توهم دیدی ز دید خویش ما را

منم منصور از لا دیده الا

چو پنهانی شوم بینیم پیدا

صدف بشکست اندر عین دریا

فکندستم درون بحر غوغا

دری بگشادهام ای شیخ اینجا

درون رو تا بیابی گنج ما را

صدف بشکستهٔدر عین دریا

فکندم در میان بحر غوغا

که میداند چه میگوئی در اینجا

که افکندستی اینجا شور وغوغا

بکردی توبهٔ همچون نصوحا

بدادند جام معنیت مصفّا

بدان تو کعبه بر حق مرقدش را

از آنکه هست محبوب حق آنجا

مرا از روح او آمد مددها

دگر گفتا که شابورت بود جا