یکی نورید هر دو در هویدا

حقیقت دان مرا امروز اینجا

ز دریا گرخبر داری در اینجا

توی دریا و من درّی بدریا

که او در دل بود پیوسته پیدا

ز دل بنگر سوی جانان در اینجا

تو اکنون قطره شو در دید دریا

تو جزوی کل شو از من هان هویدا

چوذات خویشتن کردم تماشا

حقیقت جزؤم و کلی هویدا

در این دنیاست بیشک شور و غوغا

حقیقت گفتن بیهوده پیدا

از آن شور است امروز اندر اینجا

که در نه چرخ هم شور است و غوغا

چهارت چرخ سوی شیب و بالا

تو اینجا باز مانده در سوی ما

کنون وقت گذشتن آمد اینجا

که گردانی فنا ما را تو شیخا

حقیقت کافر است این مرد اینجا

که پیدا شد حقیقت شور و غوغا

بچشم خویش دیدم سوی دریا

که یک شب در یقین این شاه بینا

فلک را با ملک در سوی دریا

من امشب دیدهام در خویش پیدا

اگر هستی خدا امشب در اینجا

فرو شو این زمان در سوی دریا

بسی بیهوده گفتی اندر اینجا

بحل کردم ترا ای جام شیدا

بگفت این و فرو رفت او بدریا

فتاد اندر میان بحر غوغا

مرا زیبد که درکشتی و دریا

کنم اسرار خود این لحظه پیدا

بشد او تا لب کشتی و گفتا

مرا ای شیخ اعیانست پیدا

در اینجان آن ما بوده است پیدا

تو میدانی حقیقت شیخ دانا

کنون عین الیقین داری در اینجا

مرا مگذار ضایع شیخ دانا

خدا بود و بود پیوسته هر جا

کنون در ذات با امروز پیدا