گنجور

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » بیان وادی عشق

 

بعد ازین وادی عشق آید پدید

غرق آتش شد کسی کانجا رسید

کس درین وادی به جز آتش مباد

وانک آتش نیست عیشش خوش مباد

عاشق آن باشد که چون آتش بود

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت خواجه‌ای که عاشق کودکی فقاع فروش شد

 

خواجه‌ای از خان و مان آواره شد

وز فقاعی کودکی بی‌چاره شد

شد ز فرط عشق سودایی ازو

گشت سر غوغای رسوایی ازو

هرچ او را بود اسباب و ضیاع

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت مجنون که پوست پوشید و با گوسفندان به کوی لیلی رفت

 

اهل لیلی نیز مجنون را دمی

در قبیله ره ندادندی همی

داشت چوپانی در آن صحرا نشست

پوستی بستد ازو مجنون مست

سرنگون شد، پوست اندر سرفکند

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت مفلسی که عاشق ایاز شد و گفتگوی او با محمود

 

گشت عاشق بر ایاز آن مفلسی

این سخن شد فاش در هر مجلسی

چون سواره گشتی اندر ره ایاس

می‌دویدی آن گدای حق شناس

چون به میدان آمدی آن مشک موی

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران

 

در عجم افتاد خلقی از عرب

ماند از رسم عجم او در عجب

در نظاره می‌گذشت آن بی‌خبر

بر قلندر راه افتادش مگر

دید مشتی شنگ را، نه سر نه تن

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت عاشقی که قصد کشتن معشوق بیمار را کرد

 

بود عالی همتی صاحب کمال

گشت عاشق بر یکی صاحب جمال

از قضا معشوق آن دل داده مرد

شد چو شاخ خیزران باریک و زرد

روز روشن بر دلش تاریک شد

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت خلیل‌الله که جان به عزرائیل نمی‌داد

 

چون خلیل الله درنزع اوفتاد

جان به عزرائیل آسان می‌نداد

گفت از پس شو، بگو با پادشاه

کز خلیل خویش آخر جان مخواه

حق تعالی گفت اگر هستی خلیل

[...]

عطار