عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » بیان وادی طلب
چون فرو آیی به وادی طلب
پیشت آید هر زمانی صدتعب
صد بلا در هر نفس اینجا بود
طوطی گردون، مگس اینجا بود
جد و جهد اینجات باید سالها
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم
گفت چون حق میدمید این جان پاک
در تن آدم که آبی بود و خاک
خواست تا خیل ملایک سر به سر
نه خبر یابند از جان نه اثر
گفت ای روحانیان آسمان
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت شبلی که گاه مردن زنار بسته بود
وقت مردن بود شبلی بیقرار
چشم پوشیده دلی پرانتظار
در میان زنارِ حیرت بسته بود
بر سر خاکستری بنشسته بود
گه گرفتی اشک در خاکستر او
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت مجنون که خاک میبیخت تا لیلی را بیابد
دید مجنون را عزیزی دردناک
کو میان ره گذر میبیخت خاک
گفت ای مجنون چه میجویی چنین
گفت لیلی را همیجویم یقین
گفت لیلی را کجا یابی ز خاک
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » گفتار یوسف همدان دربارهٔ صبر
یوسف همدان، امام روزگار
صاحب اسرار جهان، بینای کار
گفت چندانی که از بالا و پست
دیده ور میبنگرد در هرچ هست
هست یک یک ذره یعقوب دگر
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » گفتگوی شیخ ابوسعید مهنه با پیری روشنضمیر دربارهٔ صبر
شیخ مهنه بود در قبضی عظیم
شد به صحرا دیده پر خون، دل دو نیم
دید پیری روستایی را ز دور
گاو میبست و ازو میریخت نور
شیخ سوی او شد و کردش سلام
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت محمود و مردی خاکبیز
یک شبی محمود میشد بیسپاه
خاک بیزی دید سر بر خاک راه
کرده بد هر جای کوهی خاک بیش
شاه چون آن دید، بازو بند خویش
در میان کوه خاک او فکند
[...]