گنجور

ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹

 

تا خدا تَرکِ خدایی گوید

وز خدایش جدایی جوید

ول کند کرسی و عرش و همه را

کم کند از دو جهان همهمه را

خشگ گردد به رگ هستی خون

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰

 

خواهد اینک ز جناب تو بار

بندۀ ناچیز تو عبدالحمار !

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱

 

آنکو به روز مهتری از دوستان گردد بری

ناآدمی گر بشمری اندر شمار آدمش

دارد وطن فریاد ازو کام اجانب شاد ازو

اینسان رود بر باد ازو گر بسپری ملک جمش

نگذاشت باقی مدخلی نه معدنی نه جنگلی

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲

 

بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش

خود را خلاص کردم از پاسبانی خویش

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳

 

دست در حلقهٔ موی تو کنم

بوسه‌ای بر سر و روی تو کنم

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴

 

شب عید عُمَر به قول زنان

من در این خانه بوده‌ام مهمان

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵

 

طبعم نشاط کرد به انشاد این غزل

در اقتفا به خواجۀ کابینه ساز کن

دیدی کفیل خارجه را چون وزیر کرد

آن موی ریسمان کن و گنجشک باز کن

یا خود مدیر خارجه را چون کفیل ساخت

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶

 

ای به درگاه تو نیاز همه

کرم تست چاره ساز همه

اگر از چهره پرده برداری

به حقیقت کشد مجاز همه

مه وشان مظهر جمال تواند

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷

 

به انگشتان پا از زیر کرسی

ز کس ها کرده‌ام احوال پرسی

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱ - من گرفتم تو نگیر

 

زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر

من گرفتم تو نگیر

چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر

من گرفتم تو نگیر

بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۲ - چه عجب؟

 

وه چه خوب آمدی، صفا کردی

چه عجب شد که یاد ما کردی؟

ای بسا آرزوت می مُردم

خوب شد آمدی، صفا کردی

آفتاب از کدام سمت دمید

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۳ - کار و بار

 

ندانم از چه به هرجا که لفظ کار آید

ردیف آن رافی الفور لفظ بار کنند

برای آنکه چو کاری بدستشان افتاد

بر آن سرند که تا با خویش بار کنند

پیاده های سپاهی به شهر ماهر یک

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۴ - عاقبت ضعیفی

 

قصه شنیدم که بوالعلا به همه عمر

لحم نخورد و ذوات لحم نیازرد

در مرض موت با اجازه دستور

خادم او جوجه با به محضر او برد

خواجه چو آن طیر کشته دید برابر

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۵ - خنده

 

باغ خندان ز گل خندان است

خنده آئین خرمندان است

خنده هر چند که از جد دور است

جد پیوسته نه از مقدور است

دل شود رنجه زجد شام و صباح

[...]

ایرج میرزا
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode