گنجور

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق

 

در این ورطه کشتی فرو شد هزار

که پیدا نشد تخته‌ای بر کنار

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق

 

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش بی خبرانند

کآن را که خبر شد خبری باز نیامد

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق

 

کسی را در این بزم ساغر دهند

که داروی بیهوشی‌اش در دهند

*

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق

 

آن نه رویی ست که من وصف جمالش دانم

این حدیث از دگری پرس که من حیرانم

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق

 

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم

وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم

مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر

ما همچنان در اول وصف تو مانده‌ایم

*

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق

 

این ره نه به پای هر گدایی‌ست

در دست و زبان ما ثنایی‌ست

نی من کی‌ام و ثنا کدام است

لا اُحصی انبیا تمام است

*

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۵ - در تربیت یکی از ملوک گوید

 

جهان نماند و خرم روان آدمی‌ای

که باز ماند از او در جهان به نیکی یاد

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۵ - در تربیت یکی از ملوک گوید

 

جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش

چو حق بر تو باشد تو با بنده باش

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۵ - در تربیت یکی از ملوک گوید

 

بسا اهل دولت به بازی نشست

که دولت به بازی برفتش ز دست

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۵ - در تربیت یکی از ملوک گوید

 

زر افشان چو دنیا بخواهی گذاشت

که سعدی دُر افشاند اگر زر نداشت

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

ای که پرسیدی‌ام از حال بنی‌آدم و دیو

من جوابیت بگویم که دل از کف ببرد

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

آدمی‌زاده نگه دار که مصحف ببرد

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

اولین باب تربیت پند است

دومین نوبه خانه و بند است

سومین توبه و پشیمانی

چارمین شرط و عهد سوگند است

پنجمین گردنش بزن که خبیث

[...]

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

از من بگوی حاجی مردم گزای را

کاو پوستین خلق به آزار می‌درد

حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک

بیچاره خار می‌خورد و بار می‌برد

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

به عمر خویش ندیدم من این چنین علوی

که خمر می‌خورد و کعبتین می‌بازد

به روز حشر همی‌ترسم از رسول خدا

که از شفاعت ایشان به ما نپردازد

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

خواجه تشریفم فرستادی و مال

مالت افزون باد و خصمت پایمال

هر به دیناریت سالی عمر باد

تا بمانی سیصد و پنجاه سال

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

پیام صاحب عادل علاء دولت و دین

که دین به دولت ایام او همی نازد

رسید و پایۀ حرمت فزود سعدی را

بسی نماند که سر بر فلک برافرازد

مثال داد که صدر ختن جلال الدین

[...]

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

شهی که حفظ رعیّت نگاه می‌دارد

حلال باد خراجش که مزد چوپانی‌ست

وگرنه راعی خلق است زهر مارش باد

که هر چه می‌خورد او جزیت مسلمانی‌ست

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

پادشه سایۀ خدا باشد

سایه با ذات آشنا باشد

نشود نفس عامه قابل خیر

گرنه شمشیر پادشا باشد

هر صلاحی که در جهان باشد

[...]

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

ز احوال برادرم به تحقیق

دانم که تو را خبر نباشد

خرمای به طرح می‌دهندش

بخت بد از این بتر نباشد

اطفال برند و برگشان نیست

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode