گنجور

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه

 

دل عشق تو را واقعۀ نوح شمرد

زان روی سفینه‌ای فراهم آورد

یعنی که از این بحر که عمقش عشق است

جان جز به سفینه‌ای برون نتوان برد

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه

 

زان‌رو که نجات از سفینه سبب است

در بحر غمش دلم سفینه طلب است

در بحر سفینه باشد این نیست عجب

در ضمن سفینه بحر باشد عجب است

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه

 

ایستاده سفینه ای بر خشک

بحرهای روان در آن بسیار

هم از اوراق کاغذش الواح

همش از نوک کلک‌ها مسمار

کشتی‌یی لنگرش ز عقدهٔ عهد

[...]

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه

 

اگر تجارت بحر و سفینه می‌خواهی

سفینه‌ای که در او بحرها بود این است

سفینه‌ای‌ست که گر صد هزار از آن خواهی

کنار بحر هزارش روان به یک چین است

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]

 

ظالم برفت و قاعدۀ زشت از او بماند

عادل برفت و نام نکو یادگار کرد

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]

 

اگر هست مرد از هنر بهره ور

هنر خود بگوید نه صاحب هنر

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]

 

سر گرگ باید هم اول برید

نه چون گوسفندان مردم درید

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]

 

خداوند فرمان و رای و شکوه

ز غوغای مردم نگردد ستوه

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]

 

چو گرگان پسندند بر هم گزند

برآساید اندر میان گوسپند

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]

 

ملک و دولت را به تدبیر بقا دانی که چیست

کاو به فرمان تو باشد تو به فرمان خدای

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]

 

مروت نباشد بر افتاده زور

برد مرغ دون دانه از پیش مور

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]

 

دادگر اندر دو جهان پادشاست

ورنه هم آنجا و هم اینجا گداست

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]

 

اگر عنقا ز بی برگی بمیرد

شکار از صید گنجشکان نگیرد

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]

 

چو ما را به غفلت بشد روزگار

تو باری دمی چند فرصت شمار

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]

 

چو بیداد کردی توقع مدار

که نامت به نیکی رود در دیار

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق

 

سالک راه خدا پادشه ملک سخن

ای ز الفاظ تو آفاق پر از درّ یتیم

اختر سعدی و عالم ز فروغ تو منیر

واضع عقلی و گیتی ز نظیر تو عقیم

پیش اشعار تو شعر دگران را چه محل

[...]

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق

 

کسی ره سوی گنج قارون نبرد

و اگر برد ره باز بیرون نبرد

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق

 

کسی را در این بزم ساغر دهند

که داروی بیهوشی‌اش در دهند

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق

 

گر کسی وصف او ز من پرسد

بیدل از بی‌نشان چه گوید باز

عاشقان کشتگان معشوقند

برنیاید ز کشتگان آواز

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق

 

در روی تو گفتم: سخنی چند بگویم

رو باز گشادی و در نطق ببستی

سعدی
 
 
۱
۲