سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴
زمینِ شوره سنبل بر نیارد
در او تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بَدان کردن چنان است
که بَد کردن به جایِ نیکمردان
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶
مبین آن بیحَمیّت را که هرگز
نخواهد دید رویِ نیکبختی
که آسانی گزیند خویشتن را
زن و فرزند بگذارد به سختی
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶
ندانستی که بینی بند بر پای
چو در گوشت نیامد پند مردم؟
دگر ره چون نداری طاقتِ نیش
مکن انگشت در سوراخ گژدم
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۸
نیاساید مَشام از طبلهٔ عود
بر آتش نِه، که چون عنبر ببوید
بزرگی بایدت بخشندگی کن
که دانه تا نیفشانی نروید
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۸
اگر گنجی کنی بر عامیان بخش
رسد هر کدخدایی را برنجی
چرا نستانی از هر یک جوی سیم
که گرد آید تو را هر وقت گنجی؟
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۳
چو کردی با کلوخانداز پیکار
سرِ خود را به نادانی شکستی
چو تیر انداختی بر رویِ دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۱
خلافِ رایِ سلطان رای جُستن
به خونِ خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شب است این
بباید گفتن: آنک ماه و پروین!
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۴
نه مرد است آن به نزدیکِ خردمند
که با پیلِ دمان پیکار جوید
بلی مرد آن کس است از رویِ تحقیق
که چون خشم آیدش، باطل نگوید
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۸
چو کاری بی فُضولِ من بر آید
مرا در وی سخن گفتن نشاید
و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۹
اگر دانش به روزی در فزودی
ز نادان تنگروزیتر نبودی
به نادانان چنان روزی رساند
که دانا اندر آن عاجز بماند