گنجور

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۱

 

زن بد در سرای مرد نکو

هم در این عالم است دوزخ او

زینهار از قرین بد زنهار

وَ قِنا رَبَنا عذابَ النّار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۱

 

شنیدم گوسپندی را بزرگی

رهانید از دهان و دست گرگی

شبانگه کارد در حلقش بمالید

روان گوسپند از وی بنالید

که از چنگال گرگم در ربودی

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۱

 

پای در زنجیر پیش دوستان

به که با بیگانگان در بوستان

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲

 

ای گرفتار پایبند عیال

دیگر آسودگی مبند خیال

غم فرزند و نان و جامه و قوت

بازت آرد ز سیر در ملکوت

همه روز اتفاق می‌سازم

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳

 

گل سرخش چو عارض خوبان

سنبلش همچو زلف محبوبان

همچنان از نهیب برد عجوز

شیر ناخورده طفل دایه هنوز

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳

 

ازین مه پاره‌ای عابد فریبی

ملائک صورتی طاووس زیبی

که بعد از دیدنش صورت نبندد

وجود پارسایان را شکیبی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳

 

هَلکَ الناسُ حَولَهُ عطشاً

وَ هْوَ ساقٍ یَری وَ لا یَسقی

دیده از دیدنش نگشتی سیر

همچنان کز فرات مستسقی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳

 

در سر کار تو کردم دل و دین با همه دانش

مرغ زیرک به حقیقت منم امروز و تو دامی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳

 

هر که هست از فقیه و پیر و مرید

وز زبان آوران پاک نفس

چون به دنیای دون فرود آید

به عسل در بماند پای مگس

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳

 

خاتون خوب صورت پاکیزه روی را

نقش و نگار و خاتم پیروزه گو مباش

درویش نیک سیرت پاکیزه خوی را

نان رباط و لقمه دریوزه گو مباش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳

 

تا مرا هست و دیگرم باید

گر نخوانند زاهدم شاید

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۴

 

زاهد که درم گرفت و دینار

زاهدتر از او یکی به دست آر

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۵

 

نان از برای کنج عبادت گرفته‌اند

صاحبدلان نه کنج عبادت برای نان

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۶

 

من گرسنه در برابرم سفره نان

همچون عزبم بر در حمام زنان

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۶

 

کوفته بر سفره من گو مباش

گُرْسِنه را نان تهی کوفته است

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۷

 

گر گدا پیشرو لشکر اسلام بود

کافر از بیم توقع برود تا در چین

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸

 

ترک دنیا به مردم آموزند

خویشتن سیم و غلّه اندوزند

عالمی را که گفت باشد و بس

هر چه گوید نگیرد اندر کس

عالم آن کس بود که بد نکند

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸

 

عالم که کامرانی و تن پروری کند

او خویشتن گم است که را رهبری کند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸

 

گفت عالم به گوش جان بشنو

ور نماند به گفتنش کردار

باطل است آنچه مدّعی گوید

خفته را خفته کی کند بیدار

مرد باید که گیرد اندر گوش

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸

 

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه

بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود

تا اختیار کردی از آن این فریق را

گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج

[...]

سعدی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۳۰
sunny dark_mode