×
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱
در وهم نیاید که چه شیرین دهنی
اینست که دور از لب و دندان منی
ما را به سرای پادشاهان ره نیست
تو خیمه به پهلوی گدایان نزنی
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲
گر کام دل از زمانه تصویر کنی
بیفایده خود را ز غمان پیر کنی
گیرم که ز دشمن گله آری بر دوست
چون دوست جفا کند چه تدبیر کنی؟
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳
ای کودک لشکری که لشکر شکنی
تا کی دل ما چو قلب کافر شکنی؟
آن را که تو تازیانه بر سر شکنی
به زانکه ببینی و عنان برشکنی
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴
ای مایهٔ درمان نفسی ننشینی
تا صورت حال دردمندان بینی
گر من به تو فرهاد صفت شیفتهام
عیبم مکن ای جان که تو بس شیرینی
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵
گر دشمن من به دوستی بگزینی
مسکین چه کند با تو به جز مسکینی
صد جور بکن که همچنان مطبوعی
صد تلخ بگو که همچنان شیرینی
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶
گر دولت و بخت باشد و روزبهی
در پای تو سر ببازم ای سرو سهی
سهل است که من در قدمت خاک شوم
ترسم که تو پای بر سر من ننهی