اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۰ - ترسانیدن گرشاسب از جادوی
سمندش چو آن زشت پتیاره دید
شمید و هراسید و اندر رمید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۱ - رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها
برفتند و دیدند، هرکس که دید
برآن دست و تیغ آفرین گسترید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۴ - نامه ضحاک به اثرط و خواندن پهلوان گرشاسب را
چو نامه به نام آور اثرط رسید
زمانی به اندیشه دَم درکشید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۴ - نامه ضحاک به اثرط و خواندن پهلوان گرشاسب را
مرا ایزد از بهر جنگ آفرید
چه باکم که جنگ آمد اکنون پدید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۸ - نامه فرستادن گرشاسب به نزد بهو
فرسته شد و هرچه دید و شنید
نمود و بگفت آنچه بر وی رسید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۹ - جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو
هم اندر بَر کُه رده برکشید
سزا جای ده پهلوان برگزید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۹ - جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو
به برگستوان زنده پیلی سپید
برو تختی از زر چو تابنده شید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۰ - جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو
ز کردار این کودک نو رسید
ندانم دگر تا چه خواهم کشید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۲ - پاسخ گرشاسب به نزد بهو
به دامادی چون تو دارم امید
کجا ساخت هرگز سیه با سپید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۲ - پاسخ گرشاسب به نزد بهو
و ز آن سو بهو چون فرسته رسید
غمی گشت کآن زشت پاسخ شنید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۵ - قصه زنگی با پهلوان گرشاسب
چنین گفت کای گشته از جان نُمید
تهی از هنر همچو از بار بید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۰ - رفتن مهراج با گرشاسب
چه نرگس چه نو ارغوان و چه خوید
چه شب بو چه نیلوفر و شنبلید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را
وزان آب شادی کش از رخ دوید
همه سبزه و داروی و گل دمید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۲ - دیگر پرسش گرشاسب از برهمن
به دوری ز خویشانت آرد نُوید
نمایدت طمع و نشاند نمید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۳ - دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان
از آغاز بُد جنبشی کافرید
که از زیر آن گرمی آمد پدید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۳ - دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان
ز گیتی هوا بُد نخستین پدید
خدای اندرو جنبشی آفرید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۴ - نکوهش مذهب دهریان
که چیزی بود چون به دیدن رسید
بنا چیز گردد چو شد ناپدید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۴ - نکوهش مذهب دهریان
همه نام و دانش که از وی رسید
ببد نیست و او نیز شد ناپدید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۱ - دیگر جزیره که آن رامنی خوانند
زمین سر به سر گفتی از پیش شید
ز کافور در چادری بُد سپید
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۱ - دیگر جزیره که آن رامنی خوانند
تو دانی یکی قطره آب آفرید
که باشد درو هر دو گیتی پدید