همان خشت و تیرست مار بپر

فسونگر سواران پرخاشخر

زده دست از کینه بر یکدگر

یکی در گریبان یکی در کمر

ز نو ارغوان وز سپرغم به بر

یکی افسرش برنهاده به سر

بدش رسم هر روز فرشی دگر

ز شاهانه دیبای چینی به زر

همه شهر از آواز آن سر به سر

کس از خانه ها شب نرفتی به در

سرش طغری و تنش یکسر ز زر

ز یاقوت چشم از زبرجدش بر

چو موج درفشان فرو برد سر

پراکنده بر روی دریا گهر

همه چاک خفتان زده بر کمر

گرفته به کف تیغ و خشت و سپر

یکی تخت زیرش ز یاقوت و زر

به دیبای چین سایبانی ز بر

صد و سی سپر گونه گونه ز زر

غلافش ز دیبا نگار از گهر

فراوان سگ تند نخچیر در

به جل ها پرند و به زنجیر زر

شه خاور و خسرو باختر

کیومرثی تخم و جمشید فر

از آن پس چهل جفت یاره ز زر

گزین کرد و صد گوشوار از گهر

همه پیلبانان به زرین کمر

ز دُر تاجشان گوشوار از گهر

به گلشن گهی کز دو سو داشت در

نمودند دیدار با یکدیگر

همه دانه نار یاقوت و در

ز کافور نارنج ها کرده پر

ز هر سو یکی باد بیزن ز بر

فروهشته از پر طاووس نر

همه سرو سیمین به زرین کمر

همه میگسار آهوی مشک سر

بدینسان فریدون مهی بیشتر

همی ساخت هر روز بزمی دگر

بدادش ز بیجاره تختی دگر

طرازیده بر پشت شیری ز زر